Monday, July 24, 2006

 

سریال

نشسته‌ايم. پنج‌نفريم از دو نسل. روبه‌روی تلويزيونی که سريال پخش می‌کند. يکی از ما جوان‌ها می‌گويد: "اين سريال با بقيه فرق می‌کنه. ببين، رسما دختر و پسر دوست هستند بدون اطلاع خانواده. عين جامعه خودمون."
[شخصيت دختر قصه برای اولين بار رفته است خانه پسر قصه و مادر پسر با لحن تحقیرآمیز می‌گويد که اگر نمی‌توانيد جهیزیه کامل بیاورید، ما چیزهایی می خریم به جای شما. و دختر جوش می‌آورد که: از قبل همه‌چیز خریده شده و آماده است.]
پیام کل سريال را گرفتم و حالم رسما داشت به هم می‌خورد. خواستم بلند شوم و بروم خانه. بی‌ادبی به حساب می‌آمد. مجبور بودم بمانم. يکی ديگر از ما جوان‌ها می‌گويد: "خیلی از خانواده‌ها درگير این مسائل هستند." لبخند می‌زنم. می‌گويم: "بايد رسانه جلوتر از جامعه باشه. تازه خوشحالی که تلويزیون یه کم داره به واقعیت نزدیک می‌شه؟"
[مادر دختر به خواهر دختر: خوشحال باش خواهرت داره می‌ره خونه بخت!]
و کليشه‌ها تمام نمی‌شوند. چه سريال متفاوتی! چه نسل جوان قانعی! و چه اعصابی من دارم...


Comments:
ضمنِ‌ اینکه اصلاً منکرِ مهوع بودنِ این‌جور سریال‌ها نیستم، به نظرم می‌رسد که اگر تلویزیونِ محترمِ جمهوریِ اسلامی قبلاً خیلی از واقعیت دور بوده، که گویا بوده، حالا واقعاً جای خوشحالی است اگر کمی به واقعیت نزدیک شده باشد.
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?