Wednesday, August 02, 2006
دوستپسر= سوءتفاهم
قبلتر از اين خوشحال بودم که خانوادهام روشنفکر است و میپذيرد دوستپسرداشته باشم. قبلتر دوستپسرهايم را درست با همين عنوان معرفی میکردم و خب کمی هم راحتتر بودم برای بيرون رفتن، دير به خانه آمدن و مشکلات مسخرهای از اين دست. اما يکی دو ماه که میگذشت مشکل بزرگ ديگری سر بر میآورد. خانواده فکر میکرد اين آدم، آدمی است که برای آينده (ازدواج) در نظر گرفتهام و سختگيریها شروع میشد: چهکاره است؟ چند ساله است؟ خانوادهاش؟ سطح سوادش؟ و... از من توضيح که اين فقط دوستی و در نهايت عشق است و قرار نيست کسی تشکيل خانواده بدهد و از آنها ابراز نگرانی که: حالا که اين آدم قرار نيست تشکيل خانواده بدهد و خصوصيات فلان و فلان را هم دارد، پس، مناسب تو نيست و ارزش تو بيش از اينهاست و... بدتر از آن وقتی بود که به هر علتی رابطه به هم میخورد. بايد شرح آن اتفاق ناگوار را میدادی و گاه آخرش میشنيدی که: عاقبت روابطی که از اول برای آينده برنامهای ندارد، همين است.
نمیدانم اين سوءتفاهم درباره دوستپسر در همه خانوادهها هست يا مختص به خانواده ماست. به هر حال موضوعی عذابآور است. آنقدر که از دو سال پيش تصميم گرفتم کسی/دوستپسری را معرفی نکنم. بله. اصلاً شرايط خوبی نيست. گاه مجبور میشوی دروغ بگويی و گاه آنقدر روابطت را پنهان کردهای که مجبور میشوی از خانواده فاصله بگيری. اما به نظرم اينطوری بهتر است تا اينکه بخواهی مدام توضيح دهی: اينها ارتباطهای کوتاهمدت من است. شايد هيچوقت نخواهم ازدواج کنم. شايد اين آدم نخواهد ازدواج کند. من از ارتباطهای گسترده با آدمهای مختلف لذت میبرم و دليل ندارد همه آنطور که خانوادهام میخواهد همشأن من باشند يا مثل من فکر کنند يا... و کسی توضيحهای تو را نفهمد که غلط هم برداشت کند که با آنها درگير شوی که ذهنت را اين "چرا" بگيرد: کسی در خانواده حرف مرا نمیفهمد؟
در مورد اين پست آخرت نظر خاصي ندارم ولي در كل درست مي گي ولي در مورد اون پستت كه عنوانش ماسك بود.
من و ياد رمان ميرا نوشته كريستوفر فرانك اندخت كه ليلي گلستان ترجمش كرده اگه نخوندي بخون يك شاهكار واقعيه.
<< Home