Wednesday, August 09, 2006

 

رها

از اولين دوست‌پسرم، چيز دل‌پذير زيادی در ذهنم نمانده. آن‌چه هنوز بعد از 5 سال پررنگ است: نگاه اطمينان‌بخش عاشقانه آرامش در سياهی يک شب تابستانی است. نگاهی که تا صبح غرقش بودم. اين آخرين باری نبود که مجذوب نگاه‌های اطمينان‌بخش می‌شدم. اطمينان به پايداری رابطه، به ماندگاری احساسات. و بعد با تمام شدن رابطه‌ها، هر بار شکستن‌های عجيب.

تجربه‌ام می‌گويد اين اطمينان‌ها ربطی به عشق‌ورزی و رابطه‌ خوب ندارد. می‌شود عاشق بود، عميق‌ترين رابطه‌ها را تجربه کرد و به پايش و ماندگاری رابطه فکر نکرد. تجربه‌ام می‌گويد بايد رها، رها، رها بود.


Comments:
اين پستتون رو كه خوندم 1 لحظه فكر كردم دارم دفترچه خاطرات خودم ورق مي زنم.با اين تفاوت كه ديگه هيچ وقت مجذوب چشمهاي دختر ديگه اي نشدم.يهني نتونستم اعتماد كنم.ولي فك كنم بهتر 1 كم رها تر باشم.
رهاي رها
خيلي قشنگ مي نويسي .منتظر پست هاي بعديت هستم
 
چطور ميشه عميقترين رابطه ها رو تجربه كرد اما به موندگاري اون رابطه بي توجه بود؟ باور كنيم عشق سوء تفاهمي نيست كه با متأسف ام گفتني فراموش شود!
 
اگر عاشق باشم ورها،می فهمم که عاشق نیستم.عشق شاید معناهای متفاوتی برای افرادمختلف داشته باشد.برای من عشق اگر نه اطمینان به پایداری،حداقل رویای پایداری است.
شایدرهایی عاشق شدن بدون وابستگی نیست؛رهایی پذیرفتن این واقعیت است که زندگی در کلیت خویش ناپایدار است،همچنان که مرگ همه چیز را به پایان میرساند...
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?