Tuesday, August 15, 2006

 

می‌خواستمش/ نمی‌خواست‌م

هنوز دوستش دارم و گاه دلم تنگ می‌شود برايش. می‌بينمش، اما نه زياد. حرف می‌زنيم، اما نه عميق. دوستيم، اما نه نزديک. دوستش دارم اما مدت‌هاست که ديگر نخواسته‌امش. زمانی خواهشم آن‌قدر بود که با نوسان‌هايش کنار می‌آمدم و سعی می‌کردم رابطه‌مان را حفظ کنم، بلکه بهترش کنم. او می‌خواست و نمی‌خواست و ناگهان ديگر نخواست. و رابطه‌مان کم شد، گم شد. هنوز می‌خواستمش. گفتمش. فايده نکرد. زمان گذشت. برگشت. نه کامل. باز با شک: می‌خواست و نمی‌خواست. و من نمی‌خواستم. خوشحال شد: چون او هم نمی‌خواست. گاهی حرف می‌زنيم و دلمان تنگ می‌شود برای هم. اما در پسِ اين رابطه، اين دوستی، تعادلی وجود ندارد. همچنان: او گاهی دوست هست و گاهی نيست و من هميشه دوست هستم. با اين‌که نمی‌خواهمش.

اين تجربه را موازی با آن يکی تجربه می‌گذرانم. خنده‌دار است: دو نقش متفاوت (در کنار نقش‌های بی‌شمار ديگر). آيا او که می‌خواهدم، مثل من، که ديگری را می‌خواستم، رفتار می‌کند؟ آيا او هم تلاش می‌کند بر حفظ رابطه دوستانه؟ آيا او هم ممکن است روزی، زمان که بگذرد، ديگر نخواهدم؟ گرچه شرايط يکسان نيست. من در حس اين لحظه‌ام ترديد ندارم. او، که می‌خواستمش، ترديد داشت. و تفاوت‌های ديگر. و تأملاتی که ادامه دارد...


Comments:
کم کم دارم احساس میکنم که یجورایی با تو همزادم :) یعنی میشه اینهمه حس مشترک با یک نفر داشت؟ یا شاید این مسائل برای خیلی از دخترا وجود داره و من تابحال فکر میکردم که فقط منم
 
به نظرم اين دفعه خيلي سر بسته نوشتيد
يك جورايي خود سانسوري كرديد
درست مي گم؟
 
به شانه به سر:
فکر می کنم اين مسائل برای خيلی از دخترها وجود داشته باشد. نمی دانم. سعی می کنم هر چه در سرم است، شرح بدهم.

به مسلم:
شايد راست بگويی اما اسمش را خودسانسوری نمی گذارم. به نظرم شرح جزئيات وقتی ماجرا به شخص ديگری هم مرتبط است، اخلاقی نيست.
هنوز احساس راحتی می کنم با اين صفحه ديجيتالی.
 
ومن همیشه دوست هستم. با آنکه نمی خواهمش
از این تعبیر خیلی خوشم آمد وبه نظرم در هر رابطه ای "تعریف شده" بودن عبارات اینچنینی خیلی مهم است
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?