Sunday, September 17, 2006

 

دور از دست

ببين، اين گپ‌زدن‌های آن‌لاين و تماس‌های گاه و بی‌گاه و ای‌ميل و اين‌ها هيچ دلتنگی‌ام را کم نمی‌کنند. شايد نامه، اندکی. خودم را خوب می‌شناسم: حالم با نوازشِ معشوق جا می‌آيد، با بوسه‌اش، با نگاه‌اش، با خنده‌اش، با صدايش (بی‌واسطه) وقتی زمزمه می‌کند، با ناله‌های زمانِ هم‌آغوشی، با آغوش، آغوش‌های برهنه...

عاشقی در فراق را هرگز نفهميده‌ام. نوعی مازوخيسم است به گمانم. و انتظار برايم تعريف نشده. نمی‌دانم ضعفِ خيال‌پردازی است يا چيز ديگر... می‌دانم، چيز ديگر است. خيالم هنگام حضور معشوق در زندگی‌ام خوب کار می‌کند؛ خوب و زياد (و اين‌ را که می‌گويم جدا از يادآوری خاطرات است). پس چرا؟ اصلاً آيا جای نگرانی است وقتی که نمی‌توانم -و تلاش چندانی هم نمی‌کنم- که عاشقانه‌ای را در ذهنم بسازم و پاسش بدارم؟ بايد همه‌چيز برايم واقعی باشد؛ واقعی و در دسترس.

آخ اگر که می‌شد معشوق‌هايی داشت، الان و به‌سادگی.


Comments:
چه تصادف جالبی. وبلاگ شما رو تازه کشف کردم و این نوشته که تمام اون چیزیه که تو بغض درونم داره فیاد میزنه . از انتظار خسته ام . . . از این مازوخیزم . . .
 
چه خوب مي نويسي دختر جان. با دل خودت صادقي و اين دوست داشتني است.
 
نمی‌شود قربان. کمینه ساده نمی‌شود.
 
می‌دانم sologen. نمی‌شود. کاش می‌شد.

ممنونم مریم. چه خوشحالم کردی!
 
کاش میشد.. کاش در دسترس بود.. کاش میدانستم که هنوز عاشقم یا فقط دلتنگ.. کاش

چه خوب سخن از دل ما میگویی. بگو. باز هم بگو
 
kheili khoob minevisi ... kheili dorost
 
این که همیشه معشوق در کنار باشد. بهترین بخش قضیه است.این مازوخیست دست خودت نیست خیلی وقتها.
 
وقتی معشوق در دسترس نیست، اگر طولانی شود کم کم تنها تبدیل می‌شود به یک دلتنگی دور که دیگر تاثیری تو لحظه‌ی حال نداره.
هر چه قدر عشق راستین باشه و هر چه قدر خواستنی...
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?