Wednesday, September 20, 2006

 

نه «هميشه»

وقتی که تصويرِ غلطِ «دخترِ هميشه‌خواستنی» که از خودم در ذهن داشتم، شکست، بدجور شکستم. اولين عشقم –که عشقِ پرشوری هم بود-، من را نخواست و رفت. بی‌ادبانه هم رفت. من اولين معشوقِ او نبودم و البته خودم را خيلی بهتر از معشوقِ قبلی -و بعدی‌اش- می‌دانستم. مواجهه‌ام با ماجرا از اين زاويه سخت بود که فهميدم خودم را، انسانِ وجودم را، نمی‌شناسم. در واقع، کاملاً جا خورده بودم که کسی من را خواسته و بعد از مدتِ کوتاهی، ديگر نخواسته. گذاشتم تصوير کامل بشکند. فکر کردم. زياد فکر کردم. و بعد سعی کردم خودم را جای او بگذارم.

عشقِ بعدی‌ام را بعد از مدت کوتاهی ديگر نخواستم. وضعيت کاملاً برايم آشنا بود. با رعايتِ ادب و احترام گفتم‌اش. و اين برايم شروعِ فهمِ سختیِ روابطِ انسانی بود. و شروعِ ايمان آوردنم به لزومِ تجربه و دقت و تأمل در اين روابط.

نه من «دخترِ هميشه‌خواستنی» هستم، نه ديگری برايم «هميشه‌خواستنی» است، نه اصلاً «هميشه»‌ای در کار است.


Comments:
salam,nana hastam,modaatie blog minevisam,kheiil vaght nist.chand mah.az neveshtehat khosham oomad.shayd chon dokhtaram.shayad hamhesi.linketo mizaram.behem sar bezani khoshhal misham.
 
ايني كه نوشتي خيلي درسته اگه آدم ها اين و بفهمن هم زندگي به خودشون ظهر نمي شه و هم دنبال يه آدم ايده آل نميگردن
 
بزرگترین مشکل زندگیم در این موارد این بود که یا خودم رو ناخواستنی میدیدم و یا دچار عذاب وجدان میشدم.و انگار از ترس عذاب وجدان خودم رابطه رو جوری هدایت میکردم که به طرد خودم میرسید. ولی حتی هنوز هم نتونستم کاملاٌ بر اون حس ناخواستنی بودنم غلبه کنم
 
salam.linketo gozashtam.agar doost dashti behem sar bezan.khoshhal misham.
 
اوهوم
همین طوره
 
اگر چه بشود که a.s. باشد قضایا. وگرنه که دیگر هیچ ...
 
شاید بعضی احساس‌ها *نهایتاً* (یعنی مثلاً وقتی که مُردیم و داشتند زندگی‌نامه‌مان را می‌نوشتند) معلوم شود که همیشگی بوده است، یا مثلاً وقتی باربرا سترایسند بمیرد معلوم شود که همیشه‌خواستنی بوده است. به نظرم نکته عمدتاً در این باشد که *از پیش* نمی‌شود دانست که احساسی همیشگی هست یا نیست—و مسلماً آدمِ کم‌تجربه در هفته‌ی دومِ عاشق‌شدن‌اش نمی‌تواند بداند. مِن‌بابِ ایرادگیری از این متنِ بسیار خوب عرض شد.
 
نوشته‌هات خيلي خوبن
به اين لحن زيبا و جسورانه‌ات ادامه بده!!!
 
يه دور ديگه پست‌هاتو از اول خوندم و به اين نتيجه رسيدم كه نمي‌شه! من بايد لينكت رو بذارم تو صفحه‌ام!!!!
اجازه هست؟
 
به شانه به‌سر:
چيزی که می‌گويی به نظرم موضوع ديگری است: عزت نفس نداشتن در روابط. چرا با اين پيش‌فرض جلو می‌روی که ناخواستنی هستی؟ البته می‌فهمم که در شرايطی، تا حدودی ناگزير است اين حس.

به sologen:
می‌شود کمی توضيح دهی؟ حدس زدم چيزی که نوشتی بايد اصطلاحی در رياضی یا منطق باشد اما نتوانستم پیدا کنم. و با اين‌که حدس می‌زنم منظورت چه بوده، دوست ندارم از روی حدس و گمان چيزی بگويم. لطف می‌کنی بيشتر توضيح دهی.

به shadidan:
نکته‌ای که می‌گويی کاملاً درست است و درواقع منظور من هم از نوشتن اين متن، توجه به غايتِ ماجرا نبود. بلکه موضوعِ نوشته‌ام پيش‌فرض‌ها و ذهنيت‌های پيشينی در روابط عاطفی است. و ممنون از ايرادگيریِ بجا.
 
دیشب با یکی از بلاگرهای دیگه دیالوگم این جوری بود:
من: این دختره رو می شناسی نویسنده ی دختر بودن؟
اون: نه ولی خیلی خوب می نویسه
من: جداً خیلی خوب. من که عاشقشش شدم
اون: من رسنا رقیبتم!


حالا با اجازه می‌خوام لینک بهتون بدم. اشکالی نداره؟
 
so right :)
 
چیز مهم‌ای نبود.
لفظ "همیشه" مرا به یاد مفهوم almost sure [convergence] در احتمالات انداخت. در واقع قوی‌ترین فرم "همیشه" در احتمالات همین مفهوم است. و خب، طبیعی است که خیلی چیزها با این‌که تا حد خیلی خوبی درست‌اند، اما همیشه -به این مفهوم- درست نیستند.
در نتیجه تو ممکن است برای کس‌ای دختر معمولا خواستنی باشی و یا دیگری برای‌ات معمولا خواستنی باشد (حتی با احتمال ۱۰۰ درصد!) ولی "همیشه" به معنایی که به کار برده‌ام نباشی. همان حرف تو بود البته با کمی لوس‌بازی‌ی خودم!
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?