Saturday, September 30, 2006
درباره عريانی
و روايت میکنم لحظهای را که برای اولينبار جلوی معشوقی عريان شدم. برای من اينگونه عريان شدن اتفاق مهمی بود، چيزی در حد اعتراف به عشق. و لحظهلحظه کندنِ لباسها، ترديدهايم و نوازشهای اطمينانبخشاش را به ياد دارم. حالا که با فاصله به آن روز نگاه میکنم میبينم که بيش از عشق، آن زمان درگيرِ کنجکاوی بودم. عريانی معنای ديگری هم برايم داشت: نزديکیِ زياد به معشوق و تا يکی شدن با وجودِ او قدمی برداشتن.
برای خودم هم جالب است که کنجکاویام بيشتر معطوف به تنِ خودم بود تا تنِ معشوق و شايد کمی هم معطوف به واکنشِ معشوق به ديدنِ تنم. بعدتر، وقتی کمی فکر کردم، از اين حالت کنجکاوِ گيج خيلی بدم آمد و دلم خواست چيزهای ديگری از مواجهه تنم با تنِ ديگری کشف کنم. اما فرصتها محدود بود و بدتر از آن ذهنم –شايد هم تربيتم، شايد هم ترس از سوءاستفادههای محتمل- نمیپذيرفت بدونِ رابطهای عاطفی با کسی همخوابه شوم. و به شدت میخواستم که بدانم و تجربه کنم. جای ديگری اگر بود و فرهنگ ديگری و جامعهای ديگر، شايد روسپی مردی را میخواستم و پول میدادم تا تنِ خودم را در مواجهه با او بيشتر بشناسم. شايد.
و دستان معشوق که روی پوست تنم میلغزيد و گاه لبهايش؛ تنم که به گرمیِ تنش میخورد، همراه با لذتبخشیاش حس ناشناختهای داشت که مخصوصِ همان يک بار بود. و چه خوب بود.
هر جا که باشید اگر بخواهید تجربه کنید ناگزیرید از شکستن هنجارها و اگر اینجا جرأتش را نداشته باشید هیچ جا نخواهید داشت.
mer30
lezat bordam!
شايد اون روزها كه من وبلاگ مي نوشتم ، تو نمي نوشتي يا من نمي شناختمت . وگرنه اون روز ها ازت اجازه مي گرفتم و بهت لينك مي دادم . از اون زمان تا حالا من خيلي تغيير كردم و اگه دوباره بخوام بنويسم حتما ازت اجازه مي گيرم واسه لينك . اين يك !
دوم اينكه تعريفت رو از يكي از بلاگر هاي قديمي شنيدم . وقتي روبروي نوشته هات قرار گرفتم ، خيلي گرم شدم . انگار دلم مي خواست اين حرفها رو مي زدم و نزدم . تو عريان مينوسي . به قول فروغ مثل سكوت هاي ميان كلام هاي محبت . و جز اين نميشه حقيقت عشق و خواستن و تمنا و ترديد رو بگي . دلم مي خواست داغ تر از ايني كه تو نوشته هات مي خونم حست مي كردم . حس غريبي رو بيدار كردي كه الان توان گفتنش رو ندارم
اينجا انگار جلوي آيينه اي قرار دارم كه اتفاقا و استثنا چهره ام را به جا آورده
تا بعد
<< Home