Sunday, October 29, 2006
نياز
گاه که به نيازِ شديدم به عشق فکر میکنم، میفهمم که انگار راهِ خروج را گم کردهام. انگار که خسته باشم و مجبور به دور زدن در فضايی عقلانی (و خشن)؛ دور زدن و دور زدن.
با تعريفِ ذهنیِ من گاهی رابطه عاشقانه میتواند که رهايی بخشد. اصلاً شايد رابطهای است برای رها شدن و لذتِ خالص بردن از امکانی که انسانها دارند: محبت کردن و محبت ديدن. فکر میکنم عشق آدم را به مرحلهای میرساند که اسمش را میگذارم گشودگی. و منظورم خالی شدن از رازها و رمزهاست. خود بودن و خود را نماياندن و همين است، شايد، که رها میکند آدم را.
و از زبانِ D.H. Lawrence
Comments:
<< Home
kheili ghashang mitooni chizi ke too zehne ye dokhtare emrooze iran (ya behtar begam iran bozorg shodaro) benevisi kheili zibast .....engar az zehne man va tajrobehaye man roo nevisi shode!
mersi.....
mersi.....
اهان
اونقدر دور زدي تا اومدي سر خونه اول
نياز انسان به عشق
نياز انسان به پيدا كردن گمشده هميشگي
تمرين عشق بازي براي پخته شدن
صيقل ديدن در روابط بي ارزش براي از بين بردن كدورتها
تا وقتي معشوق نگاه كرد چهره زيباي خود را ببيند
اونقدر دور زدي تا اومدي سر خونه اول
نياز انسان به عشق
نياز انسان به پيدا كردن گمشده هميشگي
تمرين عشق بازي براي پخته شدن
صيقل ديدن در روابط بي ارزش براي از بين بردن كدورتها
تا وقتي معشوق نگاه كرد چهره زيباي خود را ببيند
همین است. حس اسارت و در تنگنا بودن این روزهایم از دوری عشق است و علتش را نمیفهمیدم.. یا نمیخواستم بفهمم
سلام.
.
برای من تجربه عشق معادل حس فراوانی بی حد و حصر بوده. سرشاری و جوشش یک حس محبت زیادِ تمام نشدنی. در تجربه عشق حس سلطانی هست. و میل به بخشش. عشق از درون به بیرون میتابه. معشوق فقط بهانهء عشق است.
.
.
برای من تجربه عشق معادل حس فراوانی بی حد و حصر بوده. سرشاری و جوشش یک حس محبت زیادِ تمام نشدنی. در تجربه عشق حس سلطانی هست. و میل به بخشش. عشق از درون به بیرون میتابه. معشوق فقط بهانهء عشق است.
.
سلام
چه کار به کامنتهایی داری که ازارت می ده. از نوشته هات و بی پرده نوشتنت لذت می برم. بنویس برای دل خودت و کسانی که نوشته هات رو دوست دارند.
چه کار به کامنتهایی داری که ازارت می ده. از نوشته هات و بی پرده نوشتنت لذت می برم. بنویس برای دل خودت و کسانی که نوشته هات رو دوست دارند.
sa,
سلام و ممنون که برايم نوشتی تعريفت را، نگاهت را.
فقط يک چيز: دوست ندارم عشق را تجربه وصف ناشدنی بدانم. گرچه شايد اين طور باشد اما دلم می خواهد تا جايی که می شود وصفش کنم و وصف های ديگران را بخوانم.
باز: ممنون.
Post a Comment
سلام و ممنون که برايم نوشتی تعريفت را، نگاهت را.
فقط يک چيز: دوست ندارم عشق را تجربه وصف ناشدنی بدانم. گرچه شايد اين طور باشد اما دلم می خواهد تا جايی که می شود وصفش کنم و وصف های ديگران را بخوانم.
باز: ممنون.
<< Home