Friday, December 08, 2006

 

درباره نشانیِ جديد

فکر می‌کردم کارِ خوبی است نوشتن‌ام را در همين‌جا ادامه بدهم و جای جديد فقط آينه باشد يعنی که هر دو جا هر بار به‌روز شوند. اما دردسر شد: کامنت‌های اين‌جا را نمی‌توانم جواب دهم. از اين به بعد فقط در جای جديد (http://beingdoxtar.blogspot.com) می‌نويسم.


 

بوسه بر گونه

منتظر بوديم دوستان‌مان برسند. تنها بوديم. داشتم از اتاقِ کناری صندلی می‌آوردم و بلندبلند از اتفاق‌های ديروز تعريف می‌کردم که آمد طرفم. فکر کردم برای گرفتنِ صندلی آمده و برای کمک. نگاهش، اما، پرهوس بود. دوست‌دختر داشت يا گمان می‌کردم دارد و فکر نمی‌کردم به من هوسی داشته باشد يا به هر حال نشان نداده بود. من خوشم می‌آمد از او. در همين حد. نگاهش را که ديدم، کمی مکث کردم و بعد ادامه دادم به حرف‌های معمولی؛ انگار بی‌توجه. خواهش‌اش را ديده بودم و بوسه می‌خواستم. دلم می‌خواست بوسه‌اش را بچشم. داشتم فکر می‌کردم که چطور ببوسم‌اش يا بگويم که می‌خواهم ببوسم‌اش، که با ملايمت از پشت سر در آغوشم گرفت و هنوز صورتم را برنگردانده بودم که گونه‌ام را، نرم بوسيد. زنگِ در. و حس گرمی که در دوستی‌مان هنوز هم هست؛ محدود به بوسه‌های ملايمِ برگونه.


Thursday, December 07, 2006

 

مادر

کم‌تر پيش می‌آيد اتفاقی بيفتد که "دلم بخواهد" به مادرم بگويم. شديداً اختلافِ سليقه داريم. او، ولی، بسيار می‌پرسد. خيلی از چيزها را هم بدونِ پرسش می‌فهمد: بی‌نهايت باهوش است.

مادرِ باهوشِ من به حفظِ حريمِ خصوصیِ ديگران در خانواده پای‌بند نيست—هرچند قبول‌شان دارد و با هر بار تذکر اوضاع کمی بهتر می‌شود—و جايگاه‌اش به عنوانِ مادر اين امکان را به او می‌دهد که در رابطه‌اش با من بی‌پرواتر تجاوز کند. مؤدبانه اين است که آرام هر بار حق‌ام را به داشتنِ حريم متذکر شوم و جوابی بدهم که بدونِ وارد شدن به بحثِ موردِ نظرِ او کمی هم متقاعدکننده باشد. اما وقتی که او به چيزی حساس می‌شود و می‌خواهد که درباره موضوعی بيشتر بداند، هيچ کاری از من ساخته نيست. هوشمندی‌اش به کمکِ قدرتِ تحليل‌اش می‌آيد و بر اساسِ ارزش‌های خودش قضاوت می‌کند.

دوستش دارم. اما هميشه فکر کرده‌ام اگر رابطه‌ام با او چيزی جز رابطه مادر و دختری بود، تا به حال حتماً دوست داشتن و وابستگی را کنار گذاشته بودم و خودم را از معرضِ تجاوزِ مداوم بيرون می‌کشيدم. فکر می‌کنم استفاده از قدرت (اين‌جا قدرتِ موقعيت) برای تجاوز به حريمِ خصوصیِ ديگران از بدترينِ کارهاست. و نمی‌دانم فرهنگِ وابستگیِ ما به خانواده است يا نحوه بزرگ‌شدنِ من که نمی‌توانم جز مدارا کاری بکنم و راه‌حلی بجويم.


Monday, December 04, 2006

 

سانسور

سانسور شده‌ام. شايد که ديگر حرف‌های زيادی نداشته باشم اما تا چند روزِ ديگر می‌روم به نشانیِ جديد. لااقل برای حفظ بايگانی. اين‌جا: http://beingdoxtar.blogspot.com


This page is powered by Blogger. Isn't yours?