Thursday, December 07, 2006
مادر
مادرِ باهوشِ من به حفظِ حريمِ خصوصیِ ديگران در خانواده پایبند نيست—هرچند قبولشان دارد و با هر بار تذکر اوضاع کمی بهتر میشود—و جايگاهاش به عنوانِ مادر اين امکان را به او میدهد که در رابطهاش با من بیپرواتر تجاوز کند. مؤدبانه اين است که آرام هر بار حقام را به داشتنِ حريم متذکر شوم و جوابی بدهم که بدونِ وارد شدن به بحثِ موردِ نظرِ او کمی هم متقاعدکننده باشد. اما وقتی که او به چيزی حساس میشود و میخواهد که درباره موضوعی بيشتر بداند، هيچ کاری از من ساخته نيست. هوشمندیاش به کمکِ قدرتِ تحليلاش میآيد و بر اساسِ ارزشهای خودش قضاوت میکند.
دوستش دارم. اما هميشه فکر کردهام اگر رابطهام با او چيزی جز رابطه مادر و دختری بود، تا به حال حتماً دوست داشتن و وابستگی را کنار گذاشته بودم و خودم را از معرضِ تجاوزِ مداوم بيرون میکشيدم. فکر میکنم استفاده از قدرت (اينجا قدرتِ موقعيت) برای تجاوز به حريمِ خصوصیِ ديگران از بدترينِ کارهاست. و نمیدانم فرهنگِ وابستگیِ ما به خانواده است يا نحوه بزرگشدنِ من که نمیتوانم جز مدارا کاری بکنم و راهحلی بجويم.
<< Home